-
پریوش های بنفش
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:09
لاله با دست باد سلامت می داد من، با لب نور سلام لاله و من ــ همیشه ــ صمیمی بوده ست! پیچک طلایی خورشید! رُؤیای جزایر عشق! طلایه ی شعر سپید! هر شب، سوسوی شعرهای نسروده ی ترا همراه نامه های نطلوعیده ی تو زیر روشنایی چشمانت مرور می کنم! تلاوت آیه ی عشق! رایحه ی سبز بهشت! مگر رود گریه هایم که این گونه مرا انگشت نمای این...
-
شهلاترین ترانه ی نرگس
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:06
وقتی تجسّم رُؤیای خورشید خاکسترم می کند! چرا عاشق نباشم!! پاییز هم حوصله ی پریشانی مرا ندارد! می گویند : « دعای باران اردی بهشت شفای تمام پریشانی هاست! » دیگر، حساب روز و ماه و سال را از یاد برده ام نمی دانم بعد از هزاره ی هفتم فراق سیاه سمند سال به کدامین هزاره پا می نهد! * با کوله باری از آینه در کولاک سکوت...
-
در آستانه ی اندوه بنفش
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:05
در سرزمینی که برای عاشق شدن اجازه می گیرند در شگفتم! برای نفس کشیدن چه می کنند! ماناترین ترانه ی خورشید! طلوع شکوفه ی صبح! اوج شوکت آفتاب! در بود و نبود در شمال و جنوب در شرق و غرب در هر کجا که باشی تنهاترین آرزویم: ــ در بودن و نبودن ــ رُستن در تو و نَرَستن از نگاه تست! طراوت رنگین بهار! نیاز نفسهام! گفتی : « تا...
-
تلألُوِشکوفه ی عشق
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:00
آواز مرا شنید خوب در سکوتش غرق شد آنگاه عاشقانه بسویم، پر کشید! برآن که عمری ست همه ی روز و شبش را به انتظار نشسته ست؛ چه ساده می گویی : « برو منتظرم نباش! » * هیچ وقت؛ خورشید را به زیبایی آن روز که در را به رویم گشودی ندیده بودم! چگونه در پی طلوع آن لحظه بیقرار نباشم! حال آن که درعمق شب « خورشیدی » انتظار مرا می کشد!...
-
روشنی من زندگی
دوشنبه 19 بهمن 1394 21:50
زمان این « ساعت » گویی رَگَش گرفته است کاین گونه کُندِ کُند می رود! وقتی که می بیند: لحظه ی دیدار تو را ـ به انتظار ـ بیقرارم! زمان چه زودِ زود می دَود آن دم که، سر بر پیشانی ات بذر سجده می نشانم! چگونه می شود به زمانی دل بست که هر لحظه تَرَک بر می دارد ! زمان دیر است و دیگر دریا اجساد مرده ی توبه ات را پس می دهد! و...
-
خواب شهادت
پنجشنبه 1 بهمن 1394 15:57
خواب شهادت (به یاد سالروز آزاد سازی خرمشهر) دیروز جان مزرعه از گندم سیراب بود. خمپاره که بارید آتش گل داد! به جای آن همه خارهایی که حرس کرده بودم یک شبه این همه ، خار آهنی روئید! رؤیای کوچک من ـ هم آغوش عروسک خویش ـ خواب ستاره می دید ... آن دم که خمپاره ای سکوت روشن ماه و ستاره را دَرید!!