-
شرم
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:45
گفتند : « دشمن به پا نگاه می کند ، تو چرا !؟ » گفتم « لبانم آیا شایستگی آن دارد که در پایش به سجده اُفتد و گلبوسه بکارد ! » دیدم آه ! آن که شکر خاک پا نتواند شکر نور دیده چون تواند !! (زمستان 1377 اردبیل)
-
طلوع نازنین افتاب
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:45
کی گذارم ! پا به روی عشق و دین آفتاب نشنوم غیر از کلام آتشین آفتاب گر نوای چنگ ظلمت شهر جان پوشانده است می نشینم پشت کوهی، در کمین آفتاب گر ببافم بافه ی عشق از نگاه دست نور می شوم هم چون طلوع نازنین آفتاب در نگاهت بذر داغ عاشقی پاشیده ام گر بروید اشک جان روی نگینِ آفتاب ــ گر شود گیسوی شب با غسل نورت چون سحر عرصه های...
-
رویش عشق
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:44
نهایت چشمانش سرآغاز عشق تو خواهد بود کافی ست جرعه ای از «کوه عشق » نصیبت گردد ! چشمه از کوه می روید !! زیر سایبان خواب آرامش را نخواهی بویید همّتی کن به بلندای سرو و قایق خسته زندگی را به آب انداز چشمه از کوه می روید ! عشق از دل !! کافی ست جرعه ای از عشق نصیبت گردد . (اسفند ماه 1377 اردبیل)
-
تکه های دل شکسته
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:44
آینه ی وجود مرا شکستند تا غنچه ی نگاه تو در جانم نشکفد ! روح از ابرهای آبستن گرفتند تا باران بمیرد امّا باز در هر برگِ گلِ غنچه ی بشکفته ی پَرپَر شده ستاره ی عشقی سوسو می زد و باران از دیدگانت جان می گرفت ! ستارگان : تکه های شکسته ی آینه ی خورشیدند که به دشت رسته اند ! پس هرچه خواهی دلم بشکن تکه تکه دل شکسته بهتر چشم...
-
تابلوی انتظار
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:43
فصل فصل برگریز انار چشمان من است گیسوی طلایی خورشید به دست برگها چیده می شود خورشید زودتر از همیشه سر به بالش غروب می نهد ! باغ پر می شود از : نجوای گیسوی سوزان درختان و سیل خاکستر کلاغها با این همه ، باز می دانم می دانم که به فصل بلور دیدگانم چیزی نمانده است همه برگ های آتشین امروز زیر چادر برف تبدیل به خاکستر خاک...
-
توبه
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:42
دل شرمگینانه کاسه ی گدایی ی سرشار از گناه خویش را رو به درگاه خورشید وا می گشاید خورشید دم کرده ی رحمت چرکآب کاسه ی سرشار از شرم او را تبخیر می کند « نور در کاسه ی گِل ، چه نوازشها می ریزد !* » (اسفند ماه 1376 اردبیل) * « نور در کاسه مس چه نوازشها می ریزد ! » از مرحوم سهراب سپهری
-
بهانه
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:41
باران نبارید ! خورشید تابید تابید تابید! تف کرده از هرم عطش پر پر پوسیدم این هم بهانه ای برای گریستنت ! (19 آبان ماه 1379 اردبیل)
-
تپش مرداب
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:41
وقتی حجم سنگین غربت با نوای تار عنکبوت پر می شود وقتی دلتنگی هامان باآب شسته می شود بیا غریب بمانیم و گریه آواز دهیم ! من تپش مرداب را می شنوم گوش کن !؟ هنوز سکوت مرداب سرشار از طنین رویش نیلوفران است درناهای مهاجر در بستر سبز مرداب پارو می کشند و حبابی خویشتن را ــ با هیچ شدن ــ در آغوش مرداب جاری می کند ! هنوز …...
-
آیه یکتا پرستی
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:40
آیه ی یکتا پرستی تقدیم به : مادرم مادر آیینه و خورشید چشمه ی پُر مهر و اُمید سلام ای مهربان نیلوفر من شراب دیدگانت ، کوثر من نسیم آشنای زندگانی شمیم مهر چشم عبهر من به رقص آ در خیال آسمانم تو ای مست سفیدِ کفتر من چراغ مهر چشمان تو دارد به ظلمات این ، دل اسکندر من به بادم داده چشم ِآتشینت نمی بینی چرا شور و شر من !؟...
-
زندانی نور
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:39
باور کنید من زندانی خورشیدم در این زندان سالهاست وزنه ی سنگین سایه با من ! من در چشمه ی خورشید به رویین تنی رسیده ام همیشه دستم به دست نور دلم درپیش دوست ، کجاست اسفندیار گناه ؟! (28 آبان ماه 78 اردبیل)
-
شهر شب
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:36
از آب های خفته سوسو می زنند : ستارگان امّید چلچراغ روشن ِنیلوفران ! * آسمان شهر دیرگاهی ست مرده ست ! مهتابی نیست ستاره ای نیست آبی نیست خورشیدی نیست ابری رعدی بادی برفی تگرگی نیست امیدی نیست ! مرگی ... * کوچه به کوچه ی شهر را بال می زنم شب در تاریکی ، گم شده ست چشمها پاها را نمی شناسند ... شبِ شهر مرا می بلعد ! گویی...
-
آیه
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:36
تنها پیامبر چشمان تست که مرا به صِراط المستقیم ِ عشق هدایت می کند !
-
هدیه
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:34
کلامت رود پرآبی ست سرچشمه گرفته از خورشید دلم دشت افسرده ی گلها به دست نازک پلک هایم آفتاب مهر ترا جاری خواهم کرد، به این سرزمین خشک ! سنگ های کینه از راه به دور خواهم انداخت تا راه رود ِ مهر ِ تو باز باشد! باز! از نگاهت که آسمانی از معرفت است دریا دریا نور خواهم نوشید و بر ضریح لبهایت به توسّل نشسته سجده ها خواهم...
-
بخار روح
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:34
سرما، کلافه ام کرده است می لرزم پیر می شوم ناگهان! چشم در چشم حادثه ای رخ می دهد! می آیی دست دراز می کنم، سوی تنور سوزان نگاهت می بخشی گرمایم نه تنها تن بلکه روحم نیز گرم می شود! آری بخار روح زیباست چون وسعت زیبایی چشمانت! (آبان ماه 1374 اردبیل)
-
غروب
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:33
شعـله ها، دامن فروچیده جنگل در زیر برف سیاه به سکوت می آرامد دل من ماه تنور آسمان و ستاره ها اخگر آتش تنورم صبح؛ دل من کفن خواهد پوشید و شب جامه ی عزا برسوگِ من در آسمان پر خواهد گشود * گنجشکان میهمانان روزهای برفی منند تنها کسانم که بعد از من به سوگ خواهند نشست! (بهمن ماه 1375 اردبیل)
-
پاییز
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:32
پاییز که می آید شعله بر جان جنگل می زند . درختان با وزش ِ باد شعله ور گشته می سوزند! شریک غم جنگل دل همرنگ جنگلینم!!
-
شفق
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:31
اَنار محبّت خورشید را، تاب نیاورد ترک برداشت! رفت پِی ِ کوچ خورشید در گوشه ای از دفتر آسمان خون گریست! کِشتی دلم غرق شد آن دم که در امواج پر تلألُوخورشید چشمانت ، ترک برداشت! (دیماه 1375 اردبیل)
-
معراج
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:21
وقتی دلم می گرفت؛ گل سرخ، پناه دلتنگی ام می شد ومن، در آن کسوف نماز آیاتم را با او؛ به سجود می نشستم! مادر اگر از من سراغ گرفت؛ بگو : رفته به سیر در کوچه های گل سرخ ! * * در کوچه های گل سرخ پرواز ما ادامه خواهد داشت، تا انتهای مطلق هیچ! * * * بگو: او به ملتقای خدا رسیده است! … (بهمن ماه 1375 اردبیل)
-
ایه
پنجشنبه 22 بهمن 1394 18:20
چشمها پیغمبران راستگویند هرکه می فهمد زبان چشم قاضی شود!
-
رؤیای نیمه شب تابستان
پنجشنبه 22 بهمن 1394 13:56
خورشید سر بر بالش پشمین کوه در دل شب آرمید ؛ بادی به وزش برخاست آسمان ابری شد سیاه و در نیمه شبی عجیب رؤیای شگفتی باریدن آغاز کرد ؛ رؤیای نیمه شب تابستان بعد از ظهر یکی از روزهای تابستان بود. « بیلمان » حاکم قدرتمند شهرِ بی نشان ، در قصر با نامزدش « یایقاش » در مورد جشن ازدواجشان که قبلاً بسیاری از کارهایش ترتیب داده...
-
گرگ حوری سر
پنجشنبه 22 بهمن 1394 13:51
میوه های بی حجاب ؛ بی آنکه کِرمی خورده باشدشان فاسد می شوند. سیبی به من الهام کرد : هستی به حجابی بر پاست … گرگ حوری سر یکی از شب های تابستان، هوا نسبتاً گرم بود. ساعتی از شب نگذشته بود، که اهالی روستای «درّه سبز» کم کم داشتند به خواب می رفتند؛ ناگهان سکوتِ فضای روستا را صدای پارس سگ ها درهم شکست. سگ ها چنان پارس می...
-
مقدمه (کتاب رویاهای به یادماندنی)
پنجشنبه 22 بهمن 1394 13:43
دلت را پر کن از رودی که سلامم در آن جاری ست رودی که : از « هفت چشمه » جان گرفته است، هفت چشمه ای که با یک سلام نگاهت متولد شد و دامن سبلان را ـ از مهر ـ آبیاری کرد و « مُهْتَبیل » چشمه ای که مرا غسل داد و با روح گوارایش ولادتی دوباره ارزانی ام داد ومن سالهاست که با یادگاری تو به راز و نیاز مشغولم . یادگاری که بعد از...
-
غربت
پنجشنبه 22 بهمن 1394 11:44
همیشه، از انباری خانه، عطر غربت می تراوید. چه ساده بودم که با جوهر قارچ های غربت غریب بودنم را روی برگ های طراوت می نوشتم! نمناکْ خانه ام پر از شمیم غربت خویشتن؛ بالاتر از آن ــ با فاصله ای هر چند کوتاه ــ بوی خوش زندگی می درخشید بوی خوشه های گندم زیست نور گرم شقایق در دشت سبز بامها! همیشه، غربت روزنه ای داشت و...
-
آثارچاپ شده
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:16
کتاب: رویاهای به یاد ماندنی (مجموعه داستان ) برای مشاهده مطالب این کتاب روی عناوین زیر کلیک کنید: مقدمه گرگ حوری سر رؤیای نیمه شب تابستان کتاب: در امتداد غربت(مجموعه شعر) برای مشاهده مطالب این کتاب روی عناوین جدول زیر کلیک کنید: آیه آیه ی یکتا پرستی عروج غزلی در نتوانستن معراج تپش مرداب امید خورشیدی من روشن غربت بهانه...
-
انتظار پریشان
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:11
در سرزمینی که اوّلین دیدار آخرین وداع خواهد بود عاشقانه خواهم زیست عاشقانه خواهم مرد! سالها بود کنج خرابه ی محنت ــ در دیاری غریب جا مانده از یادها در آسمانی از درد با گذرنامه ی مرگی که از همان دوران کودکی روی جیب دلم بود. ــ لحظه شمار فرا رسیدن مرگ بودم، امیدم طلوعی نداشت غروب بود و غروب بود و غروب … یک شب، آسمان،...
-
پریوش های بنفش
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:09
لاله با دست باد سلامت می داد من، با لب نور سلام لاله و من ــ همیشه ــ صمیمی بوده ست! پیچک طلایی خورشید! رُؤیای جزایر عشق! طلایه ی شعر سپید! هر شب، سوسوی شعرهای نسروده ی ترا همراه نامه های نطلوعیده ی تو زیر روشنایی چشمانت مرور می کنم! تلاوت آیه ی عشق! رایحه ی سبز بهشت! مگر رود گریه هایم که این گونه مرا انگشت نمای این...
-
شهلاترین ترانه ی نرگس
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:06
وقتی تجسّم رُؤیای خورشید خاکسترم می کند! چرا عاشق نباشم!! پاییز هم حوصله ی پریشانی مرا ندارد! می گویند : « دعای باران اردی بهشت شفای تمام پریشانی هاست! » دیگر، حساب روز و ماه و سال را از یاد برده ام نمی دانم بعد از هزاره ی هفتم فراق سیاه سمند سال به کدامین هزاره پا می نهد! * با کوله باری از آینه در کولاک سکوت...
-
در آستانه ی اندوه بنفش
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:05
در سرزمینی که برای عاشق شدن اجازه می گیرند در شگفتم! برای نفس کشیدن چه می کنند! ماناترین ترانه ی خورشید! طلوع شکوفه ی صبح! اوج شوکت آفتاب! در بود و نبود در شمال و جنوب در شرق و غرب در هر کجا که باشی تنهاترین آرزویم: ــ در بودن و نبودن ــ رُستن در تو و نَرَستن از نگاه تست! طراوت رنگین بهار! نیاز نفسهام! گفتی : « تا...
-
تلألُوِشکوفه ی عشق
دوشنبه 19 بهمن 1394 22:00
آواز مرا شنید خوب در سکوتش غرق شد آنگاه عاشقانه بسویم، پر کشید! برآن که عمری ست همه ی روز و شبش را به انتظار نشسته ست؛ چه ساده می گویی : « برو منتظرم نباش! » * هیچ وقت؛ خورشید را به زیبایی آن روز که در را به رویم گشودی ندیده بودم! چگونه در پی طلوع آن لحظه بیقرار نباشم! حال آن که درعمق شب « خورشیدی » انتظار مرا می کشد!...
-
روشنی من زندگی
دوشنبه 19 بهمن 1394 21:50
زمان این « ساعت » گویی رَگَش گرفته است کاین گونه کُندِ کُند می رود! وقتی که می بیند: لحظه ی دیدار تو را ـ به انتظار ـ بیقرارم! زمان چه زودِ زود می دَود آن دم که، سر بر پیشانی ات بذر سجده می نشانم! چگونه می شود به زمانی دل بست که هر لحظه تَرَک بر می دارد ! زمان دیر است و دیگر دریا اجساد مرده ی توبه ات را پس می دهد! و...