وقتی دلم می گرفت؛
گل سرخ، پناه دلتنگی ام می شد
ومن،
در آن کسوف
نماز آیاتم را با او؛
به سجود می نشستم!
مادر اگر از من سراغ گرفت؛
بگو :
رفته به سیر در کوچه های گل سرخ !
* *
در کوچه های گل سرخ
پرواز ما ادامه خواهد داشت،
تا انتهای مطلق هیچ!
* * *
بگو:
او به ملتقای خدا رسیده است!
…
(بهمن ماه 1375 اردبیل)
گرگ حوری سر
دلت را
پر کن از رودی که
سلامم
در آن جاری ست
رودی که :
از « هفت چشمه » جان گرفته است،
هفت چشمه ای که
با یک سلام نگاهت متولد شد
و دامن سبلان را
ـ از مهر ـ
آبیاری کرد
و « مُهْتَبیل »
چشمه ای که مرا غسل داد
و با روح گوارایش
ولادتی دوباره ارزانی ام داد
ومن سالهاست که با یادگاری تو به راز و نیاز مشغولم .
یادگاری که
بعد از رفتنت هنوز
سلامم در آن جاریست
و تنها کبوتر این رود است که می تواند ، نامه ای را که در آن گریستم به دست تو رساند ... .
***
رؤیا های به یاد ماندنی شامل دو داستان با عنوان های : « گرگ حوری سر » و « رؤیای نیمه شب تابستان » که به وسیله ی این جانب نوشته شده، کاری است از سال ها پیش که بنا به دلایلی چاپ آن به تأخیر افتاده است .
« گرگ حوری سر» میراثی از ادبیات شفاهی نسل های گذشته است که به روایت مادرم ـ که سایه اش مستدام باد ـ نوشته شده است. این داستان بیانگر یک لحظه لغزش انسان است. که لغزش و خطای انسان، هم چون آدم او را به هبوط می کشاند و انسان از وادی انسانیّت دور افتاده، در گرگ نفس خویش گرفتار می شود تا این که ... .
و امّا داستان « رؤیای نیمه شب تاستان » باز آفرینی شده از نمایشنامه ای به همین نام از ویلیام شکسپیر است. در چگونگی به وجود آمدن این داستان باید گفت که این داستان از روی پنج صفحه خلاصه ی نمایشنامه ی شکسپیر که در سال 1379 به وسیله ی یکی از دانشجویان زبان و ادبیات انگلیسی به نام آقای « ممهوری » در اختیارم گذاشته شد. ـ به خاطر علاقه ی بیش از حد ایشان به این نمایشنامه ـ باز آفرینی شده است. با تأسف به مصداق « قولوالحقّ ولو علی انفسکم» تا به حال موفق به خواندن اصل نمایشنامه نشده ام. در این باز آفرینی سعی شده است نمایشنامه به صورت داستان شکل گیرد و فضای داستان همچنین شخصیت ها و مکان هایی که داستان در آن شکل می گیرد همگی تغییر یابد تا خواننده با داستان انس بیش تری پیدا کند. در پایان کتاب اسامی شخصیت های نمایشنامه با تغییر نام در داستان آمده است.
از همه کسانی که در چاپ این اثر مرا یاری کردند به خصوص اساتید گرانقدر « احمد نورمند » و « شهاب الدین وطن دوست » که زحمت ویراستاری اثر را به عهده گرفتند صمیمانه تقدیر و تشکر می نمایم . و بابت تمامی کاستی های این اثر از شما خوانندگان عزیز پوزش می طلبم .
ضیغم نیکجو
زمستان 1387
همیشه، از انباری خانه، عطر غربت می تراوید.
چه ساده بودم
که با جوهر قارچ های غربت
غریب بودنم را روی برگ های طراوت می نوشتم!
نمناکْ خانه ام
پر از شمیم غربت خویشتن؛
بالاتر از آن
ــ با فاصله ای هر چند کوتاه ــ
بوی خوش زندگی می درخشید
بوی خوشه های گندم زیست
نور گرم شقایق
در دشت سبز بامها!
همیشه، غربت روزنه ای داشت
و من
از روزنه ی غربت
با قلب بی نهایت خورشید
پیوند مهربانی بسته بودم .
*
حیف! خانه ها بی روزنند
و من
دیگر نمی توانم با طناب نور
به خورشید بپیوندم!
آن روز
وقتی قافله ی شب
در چشمان تو اتراق کرد
باد از پاها کوچ کرد
و پاها
ــ از آن پس ــ
به کندی کوچ کردند .
چه اتراق محضی!
روزنه را کُشت
بوی زندگی مرد
پَرهای آوازم را شکست
قفس زنده شد
بامهایم را
عقیم کرد و سیه پوش!
خواست غربت را
به غریب بفهماند
آب را
به ماهی!
*
می دانم
می دانم که باد
گریه کرده است
بذر سرخ شقایقها را
بر بام خانه ی من!
امّا نمی دانم
به انتظار تولدی دیگر باشم
یا زودتر از وقت موعود
خورشید شوم
خورشید! ...
(آذر ماه 1375 اردبیل)