با این همه مهری که به جان ریخته ای
گویی که به جان هر دو جهان ریخته ای
رفتی و بگفتی که صبوری کنمت !؟
هرگز! که زدل تاب و توان ریخته ای
ای دل نه شکیبی، نه قراری ، چه کنم ؟!
دریاب که از جام ، امان ریخته ای
می گریم و دانم که تو نیز چو من
از دیده غمی ، رنگ خزان ریخته ای
لعلت که دمیده ست شقایق همه جا
آن سان به من اشک نگران ریخته ای
بازآ که زعشق تو بهاری شده ام
بر جان خزان، روح جوان ریخته ای
ای مهر جهان آینه بر چشم گلت
دانی که به دل، عشق چه سان ریخته ای ؟!
آن سان که نه دل ماند و نه خاکستر من
آن را که روا بود همان ریخته ای
هم لالم و هم کورم و هم کر، چه توان !
با آتش عشقی که به جان ریخته ای !
#ضیغم_نیکجو
به جنّت سر زدم تا حور بینم
ز تاریکی برون تا نور بینم
خیال آمدن دیگر ندارم
نمی خواهم که دیگر زور بینم
#ضیغم_نیکجو
ای آسمان ، ما را غمی ، از هجر آن شاهِ شهان
پس گریه کن با ما تو هم، بر هجرِ آن ای آسمان
آن شه ، همان مولا علی ، بر شیعیان هم او ولی
پس هر کسی دارد دلی ، خواهم فدا در راه آن
دانی تو ای پیر و جوان، وصفش نباشد در توان
در حدِّ این ، دل و زبان وصفش کنیم آن مهربان
با حکمتی ، در رحمتی ، ای افتخار هر نبی
کو وصف تو، ما را زبان ، سوسن شده ست هم بی زبان
در فضل تو هم فاضلان یک قطره در بحر جهان
ای آن که هستی جانِ جان ، هستی تو شه بر فاضلان
مستی تو اندر هر نماز، بخشی به فقران در نیاز
هر آن نگینِ شاهیت، آن را که محتاج زمان
دیدم زخود هستی جدا، با هر غریبه آشنا
گفتم کسی جز از خدا، در او توان نی این چنان
حقّا که هستی نور حقّ، آن سرخی روی فلق
وآن گرمی روی شفق، از نور تو مولای جان
ای آنکه مرغان زمین، دور سرت در صبحگه،
چرخیدن و پَرپَرزنان، گفتن بمان مولا بمان
دیدم که دستان درت، آن دم گرفتن دامنت
گفتن مرو مولا مرو، می بینم آن جا من فغان
دیدم که آگه می روی، ای آن که ما را سروری
تا این که نوشی جام آن شهد شهادت در جهان
گوید قسم با خوش نوا ، بر کعبه و عشق خدا
راحت شد این دل ربّنا ، برکن قبول اینک نشان
یارب فلق رنگین چرا ، روی علی خونین چرا
عالم همه ماتم سرا، از هجرِ آن پرتو فشان
گلها همه افسرده شد ، دلها همه چون مرده شد.
از هجر ِ تو چون بلبلان ، ما ناله گر در بوستان
آیم مزارت یا علی، جویم لِقایت یا علی
با جان و دل چون عاشقان، دور مزارت فرقدان
با دشمنان چون ضیغمی، در پیش حق تو بی غمی
تو نور حق در عالمی ، ای حامی مستضعفان
دیدم همه او را صدا، کردند و گفتند آن هُما
هست آیت یکتا خدا، پس نام او هم جاودان
اندر پناه آن هُما ، من هم چو آن مرد گدا
جویم نگینی از خدا ، در سایه اش اندر امان
برکش دوباره ذوالفقار، بر کن عدالت پایدار
ای آن که در عدل و وفا ، همچون خدا اندر جهان
یارب دلم آتش بزن ، بخشا گناه از بی کسان
بر خاطر مولا علی ، بر نزد خود ما را بخوان
ای رهبر ما شیعیان، ای شاه خوبان ای علی
ما عاشقان کوی تو، نی کن جدا از ما عنان!
(رمضان 1373) مصادف با بهمن ماه 1373 اردبیل ضیغم نیکجو
« گفتی دیگر ، به دور تو خط می کشم »
خطّش به جهنّم !
زخم نیش پرگارت ،
هنوز که هنوز است
در قلبم
تیر
می کشد
هر لحظه که می گذرد
خطّت
از زخم قلبم قرمز
می شود !
راست می گفتی
حالا می فهمم
که چگونه
ـ به دور کسی ـ
« خط قرمز »
می کشند !
30/ 1395/02 اردبیل
تو بر خود زندگی کردی و
من
بر
ما
تو در « من » ماندی و
من
در
«او»
تا از من رها نگردی ،
تو را در
«او»
راه نیست!
23/ 1394/09 اردبیل
مردم
حرص زندگی دیگران را می خورند
بی آن که
قدر زندگی خود را بدانند
بیماری از این بدتر
25/ 1394/09 اردبیل