اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها
اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها

... تا به کی!؟

بر بهار آرزوهایم، خزانی تا به کی 

خاک خاکم، خاک پایت؛ آسمانی تا به کی

پا به پایت خاک راهت دیده¬ی افسرده ام

نور چشمم، جان جانم؛ بی¬مکانی تا به کی 


یک قدم بازآ به دل بنگر نگاهم؛ ماهِ من 

من سراپا شور عشقم؛ بدگمانی تا به کی


روز و شب فرسوده¬ام در کوچه¬های بی¬کسی

پا به پا و روز و شب با دیگرانی تا به کی


روشنی¬ی آفتاب¬است عشق من؛ پنهان مکن

روشنی¬ی چشم من؛ عشق نهانی تا به کی


بی¬نگاهت اشک و خونم، اشک و خونم، اشک و خون

من که خونم، خون خون؛ این خون فشانی تا به کی


من به مهرت آفتاب زندگانی داده¬ام 

برگ پاییزم چنین، نامهربانی تا به کی


از خیال بی¬تو بودن زردِ زردم، سردِ سرد

تلخ تلخم، تلخ من؛ شیرین زبانی تا به کی


نور نوری، کور کورم؛ در سیاهی¬ها اسیر 

بخت چشمم، نور چشمت؛ کهکشانی تا به کی


با تو عمری در قنوت و در رکوع و در سجود

در نیاز و نمازم؛ در اذانی تا به کی


فکر آزادی چشمانت نمی¬تابد دلم 

جان من با این همه؛ پا در میانی تا به کی


 ۹۸/۰۵/۲۶      ۱۰:۴۵


شعله¬ی نادانی

از شعله ­ی نادانی؛ پیوسته بلا خیزد

از "من" که تو در آنی؛ پیوسته بلا خیزد

 

پنهان شده در رنگیم؛ صد رنگ مسلمانی

از رنگ مسلمانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

رنگی که خدا دارد؛ بی­رنگیِ بی­رنگی ست

از پینه­ ی پیشانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

عریانی او زیبا؛ در پوشش نورانی

از پوشش عریانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

از عشق الهی؛ مجنونی و شیدایی

از لهو خیابانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

انگشتری دنیا؛ زیبنده ­ی روحانی

از دیو سلیمانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

تا کی به غزلخوانی؛ دامن به گل افشانی

از نغمه­ ی شیطانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

تا راه نمی­ آیی؛ من راه نمی­ آیم

از ظلمت حیوانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

یا خود برهان از من؛ یا من‌ برهان از خود

از کشتیِ طوفانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

من را به تو می­ب خشم‌؛ باشد که رها باشم

از روح پریشانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

سنگم کن و خاکم کن؛ مست از میِ تاکم کن

از پوشش انسانی؛ پیوسته بلا خیزد

 

۹۹/۰۱/۰۵         ۲۳:۱۰

 

فرداترین مجنون

منم مجنون ­ترین لیلا؛ تویی لیلاترین مجنون

تویی شیداترین لیلا؛  منم سوداترین مجنون

 

به حاشا کردنم در کوچه ­ها اصلاً نیازی نیست

گواهی می­ دهد زخمم که این حاشاترین مجنون

 

به مویی بسته­ ام؛ ورنه در این سیلاب طوفانی

به گیسویت نمی­ بستم؛  دلِ دریاترین مجنون

 

دروغ قصّه هایت را، کسی باور نخواهد کرد

که شرح قصّه بنویسند از فرداترین مجنون

 

تمام عمر از دیوانه بازی ­های این مردم

به بهلولی زدم خود را که او داناترین مجنون

 

اگر در ازدحام شهر چون گربه گُمَم کردند

خیالی نیست روزی می­ رسد پیداترین مجنون

 

در این دنیای بی ­ثروت تمام هستی ­ام فقر است

تمام من؛ چه می­ خواهی از این داراترین مجنون

 

قسم خوردی که نگذاری به تنهایی عجین باشم

از آن روز است که می­ت رسم من از تنهاترین مجنون 

 

برایت یادگاری شاخه شاخه نرگس آوردم

اگرچه؛ پاره پاره غرق خون، شهلاترین مجنون

 

نگاهم سوژه ­ی زیباترین تلخی ­ی عکاسی­ ست

چرا عکسی نمی­ گیری از این زیباترین مجنون!؟

...

09/۰۱/1399      ۲۱:۳۰

 

غوغا

آمدی دیر آمدی؛ من، رفته‌ام غوغا نکن

بقچه ­های زندگی را، بسته‌ام غوغا نکن

 

روز و شب گفتی فقط چشم انتظارم بوده­ای

روز و شب را روز و شب هم، گشته‌ام غوغا نکن

 

انتظارت گفت و گوی چشم من با راه بود

اینک امّا؛  انتظار خسته ­ام، غوغا نکن

 

با همه چشم انتظاری گور خود می­ کَنده ­ام

سنگلاخم‌ تخم پوچی کِشته‌ام غوغا نکن

 

از تمام زندگی، چشم انتظاری کُلبه­ ام

دیگر از بی­ خانمانی رَسته‌ام، غوغا نکن

 

از نمایشگر نمی ­آید نشان زندگی

در صراط است این نوار سکته­ ام غوغا نکن

 

مرگ من بوی اقاقی می­ دهد امّا خفیف

درب عطر شیشه­ اش را بسته ام غوغا نکن

 

آمدی دیر آمدی آن سان که من پیر آمدم

بعد عمری؛ کو، چک و کو سفته ­ام، غوغا نکن

 

11/۰۱/1399     ۱ : ۱۵

 

پای لَنگِ زندگی

پا به پا  لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

بی عصا  لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

 

زندگی از روی خوش دور است و مردم ناخوش‌اند

بی شفا لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

 

سرفه­ هایم خود دلیلی بر نفس ­های حیات

بی دوا  لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

 

عشق را باید گدایی کرد چون نان خویش

تا فنا لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

 

ذرّه ذرّه سرزمینم زَرّ ِ ناب آفتاب

چون گدا لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

 

آفرین بر سیل و بر طوفان؛ همیشه یار ماست

با قضا لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

 

چون بلایای طبیعی امتحان ست از خدا

با خدا لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

 

از صدای زندگی اقبال دولت ناخوش است

بی صدا لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

 

بی پناهی‌ سرپناهِ بی پناهان بود و بس

گو چرا لنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی!؟

...

تا صدایت سبزه گیرد از نفس های امید

بارها جنگیده‌ام با پای لَنگِ زندگی

 

13/۰۱/1399  ۲۳:۳۰

 

 

دیگر نگیر از من خبر

خورشید چشمانِ سحر؛ از من نمی ­گیری خبر!؟

روشن تر از نورِ بصر ؛ از من نمی­ گیری خبر؟!

 

مستم من از بوی عسل؛ چشم تو کندوی عسل

شیرینیِ شهد و شکر؛ از من نمی­ گیری خبر؟!

 

تو بی خبر، من بی خبر؛ من بی خبر، تو بی خبر

آتش در آتش هی شَرر؛ از من نمی­  گیری خبر؟!

 

من در گذر، تو در گذر؛ از این منِ من، درگذر

در من نگر، در من نگر؛ از من نمی­ گیری خبر؟!

 

این کوچه بویت می دهد؛ آن کوچه بویت می دهد

از کوچه ی چشمم گذر؛ نمی­ گیری خبر؟!

 

در حسرتم بی چشم تو؛ در ظلمتم بی چشم تو

ای بر شبِ من چون گُهر؛ از من نمی­ گیری خبر؟!

 

هم صحبتِ چشمت منم؛ با روز و با شب دشمنم

هجرانِ تو دیو خطر؛ از من نمی ­گیری خبر؟!

 

سجاده گلشن کرده ­ام؛ خود شمعِ روشن کرده­ ام

تا کی کنی از من حذر؛ از من نمی ­گیری خبر؟!

 

از سبزی سجاده­ ام؛ رویَد گُلِ آزادگی

کی می دهد هجرت ثمر؟! از من نمی­ گیری خبر؟!

 

این هجرِ سرد آهنین؛ سرد است و سیمانی ولی!

هرگز نمی ­یابد ظَفر؛ از من نمی ­گیری خبر؟!

 

از من چو می­ جویی اثر؛ من خاک پای چشم تو

بر خاکِ پای خود نگر؛ از من نمی­ گیری خبر!؟

 

تو در سفر، من در سفر؛ من در سفر، تو در سفر

دل°آبله از این سفر؛ از من نمی­ گیری خبر!؟

از پا اگر افتاده ­ام؛ همدرد پایت بوده ­ام

از دل نیاندازم سِپر؛ از من نمی­ گیری خبر!؟

 

هرگز خلاص از چشم تو؛ در فکر چشم من نبود 

لعنت به بخت بی پدر؛ از من نمی­ گیری خبر!؟

 

■□■

 

خاکم ولی خاکِ بشر؛ تاکم ولی تاکِ بشر

چون آتش است و شَرّ، بشر؛ دیگر نگیر از من خبر

 

نقشی کشیده زندگی؛ سر تا به پا، شرمندگی

تو باهنر، من بی هنر؛ دیگر نگیر از من خبر

 

پایان روزِ روشن است؛ من روزِ پُر شب بوده ام

بشکسته شب را هم کَمَر؛ دیگر نگیر از من خبر

 

آن برگِ پائیزی منم؛ اشکی که می­ریزی منم

این است حال منتظر؛ دیگر نگیر از من خبر

 

من شمع خاموشم عزیز؛ مرگست همآغوشم عزیز

در بَستَرم من، مُحتَضَر؛ دیگر نگیر از من خبر

 

من گریه ی چشمان تو؛ هرگز نمی­ گردم تمام

کن گریه هایت مُختَصَر؛ دیگر نگیر از من خبر

 

خود قاضی است این روزگار؛ بر که شکایت می­بَری

از روزگارِ بی پدر؛ دیگر نگیر از من خبر

 

۹۹/۰۱/۱۵  ۱۲ الی ۱۷:۳۰