اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها
اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها

نور غزل

آ ن ­که از حادثه لرزید منم

وآ­ن ­که از عشق نترسید منم

 

آن­ که پر نور و غزل بود تویی

وآن­ که از نور؛ غزل چید منم

 

 21/۲/1396

 

هر آنچه تو گویی باشم

قسمت این است که عاشق باشیم

گرم چون داغ شقایق باشیم

         

قسمت این است که بی­ دل باشیم

تا به چشمان تو لایق باشیم

 

قسمت این است که بی­ جان باشیم

تا که دیوانه و صادق باشیم

 

قسمت این است که بی ­لب باشیم

تا نه چون ظالمِ ناطق باشیم

 

قسمت این است که مجنون باشیم

لقمه ­ی سنگ خلایق باشیم

 

قسمت این است که دریا باشیم

بر غم چشم تو قایق باشیم

 

قسمت این است درمان باشیم

گر چه چون دردِ حقایق باشیم

 

قسمت این است بی­ نان باشیم

تا که محتاج به رازق باشیم

 

خلقتت آیه­ ی دردَست امّا باز

بهتر این است که خالق باشیم

 

خالقِ خشمِ خلایق نشویم

خالقِ شادِ دقایق باشیم

 

مرگ همسایه­ ی جان است ای جان

باد دمِ مرگ موافق باشیم!

 

عشق آن توشه ­ی ذات ازلی­ ست

قسمت این است که عاشق باشیم             05/۰۸/1397      ۲۲:۳۵   

... شبت خوش

تو ای امید هجرانم، شبت خوش

طلوع چشم گریانم، شبت خوش

         

شبِ من؛ شب ­تر از تاریکی عشق

تو ای چشمانِ چشمانم، شبت خوش

 

24/۰۴/1397   ۲۳:۱۰

 

 

گلواژه¬ی غزل

ای قافیه­ ی نگاه من تو

وی اشک و غم و آه من تو

 

گلواژه­ ی لب­ های غزل­خوان منی

ای جرم تمامیِ گناه من تو

 

سرگشته

ای بود من معبود من؛ این­ گونه نابودم مکن

من عاشق شهریوری؛ این­ گونه مردودم مکن

 

ای مایه­ ی آرامشم؛ من با نگاه تو خوشم

با وعده­ های خرمنی؛ غم، چشم خشنودم مکن

 

دلبسته ­ی جانت منم‌؛ پا بسته ­ی راهت منم

من فرش راهت بوده ­ام؛ بی تار و بی پودم مکن

 

دریای جانت بوده­ ام‌؛ من کهکشانت بوده­ ام؛

از خود مران بیچاره ­ام؛ سرگشته ­ی رودم مکن

 

موجم نثار ساحل است؛ ساحل هم‌آغوش دلم

من با خیال تو خوشم؛ لاقل چنین دودم مکن

 

دود و کبودم پیش تو؛ بود و نبودم پیش تو

هرگز نبودم پیش تو؛ ابلیس مطرودم مکن

 

گمگشته ­ی چشمت منم؛ از خود بریده در توام

فرسوده­ ام از دوری­ ات؛  لطفاً تو مفقودم مکن

 

جانت منم جانت منم؛ آن جان جانانت منم

ای تار زلف عاشقان؛ عودم مکن، عودم مکن

 

مقصود و معبودم تویی؛  آن دل که بِربودم تویی

آن دزد عاصی خود منم؛ سر سوده‌، مسجودم مکن

 

ای حلقِ خلقی سوخته؛ لب های از غم دوخته

خلقی بسوزد تو خموش!؟ نابوده، موعودم مکن

 

اندوه عالم در دلم، در قیر شب اندوده ­ام

وقتی که قلبم بسته ­ای؛ بیهوده بهبودم مکن

 

جایی ندارم جز دلت؛ سر بر ندارم از دلت

راه امیدم خطّ تو؛ مسدود و محدودم مکن     ۹۸/۰۹/۱۲     ۲۰:۴۰

آتش درد

سرفه­ هایت بیقرارم می­ کند

زار زارم؛ زار زارم می­ کند

 

ای همه درد و بلایت جان من

دردت آتش روزگارم می­ کند

 

22/۰۹/1398    ۱۶:30