اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها
اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها

حتماً دچارت بوده ام

من در کنارت روز و شب؛ تو در کنارم نیستی

من غمگسارت روز و شب؛ تو غمگسارم نیستی

 

من شمع شب­ های غمت؛ من تاب و تب­ های غمت

من در قرار آتشت؛ تو بی­قرارم نیستی!؟

 

جانا قرارت کی به کی؛ من شمع راهت پی به پی

مست از نگاهت می به می؛ مست و خمارم نیستی!؟

 

من از تبار عاشقان؛ تو خود نگار عاشقان

ای یار یار عاشقان؛ ایل و تبارم نیستی!؟

 

دستم به دست دست تو؛ هستم به هست هست تو

من پایِ دارِ شستِ تو؛ تو پایدارم نیستی!؟

 

گر بیقرارت بوده ­ام؛ حتماً، دچارت بوده ­ام

با این همه دیوانگی شاید دچارم نیستی!؟

 

من هست تو، تو هست من؛ تو هست من، من هست تو

ای هستِ هستِ هستِ من؛ دار و ندارم نیستی!؟

 

زیباترین شعرم اگر از چشم تو باریده ­ام

ای نوبهار عاشقان؛ شور بهارم نیستی!؟

 

چین غزل گیسوی تو؛ من خود غزال کوی تو

زخم تفنگت نوش جان؛ فکر شکارم نیستی!؟

 

بی چشم مهرت در جهان، رنگ خزانم هر زمان

ای چشم چشم عاشقان؛ چشم انتظارم نیستی!؟

 

در سایه ­ی سبزت نشان؛ این خاک سردِ بی­نشان

ای اعتبار انس و جان، خود اعتبارم نیستی!؟

 

ای سرو گیسویت رها؛ ای نور سبز دشت ها

من در کنار تو خوشم، تو در کنارم نیستی!؟ 

   ۹۸/۰۴/۰۷   ۱۱:۲۰

... غمگین نبینم

هرگز نگاهت؛ غمگین نبینم

هم اشک و آهت؛ غمگین نبینم

 

چشمت چراغم؛ رویت نگاهم

من شمع راهت؛ غمگین نبینم

 

هجرت شرارم؛ وصلت قرارم

گلروی ماهت؛ غمگین نبینم

 

خوشبوتر از گل؛ شیرین­ تر از مُل

لبخندگاهت؛ غمگین نبینم

 

شادی چشمت؛ شادی چشمم

چشمم گواهت؛ غمگین نبینم

 

دردت بجانم؛ ای جان جانم

جانم پناهت؛ غمگین نبینم

 

از جور هجرت؛ بشکسته قلبم

چشمت سپاهم؛ غمگین نبینم

 

عمرم‌ سیاه است؛ عمر تو روشن

روشن سیاهت؛ غمگین نبینم

 

تو کوه صبری؛ من، صبر کوهم

تا پرّ کاهت؛ غمگین نبینم

 

غمگین­ تر از من؛ چشمان ماهت

چشمم تباهت؛ غمگین نبینم

 

۹۸/۰۳/۲۷    ۲۲:۴۸

 

چشمان غزل¬گوی

من به چشمانِ غزلگوی تو گلبوسه زنم

شانه ­ام کوکه به گیسوی تو گلبوسه زنم

         

مژه اندر مژه گیسوی تو من شانه زنم

چون بهاری که به گلبوی تو گلبوسه زنم

 

 نفست بوی بهار است و من آلاله ­ی تو

 لاله ­ام باش که بر روی تو گلبوسه زنم

 

مهر چشمت نفس روشن صبح است و امید

آن امیدی که به سوسوی تو گلبوسه زنم

 

خَم اسرار جهان گوشه­ ی ابروی نگاهت

من‌ بر آن نرگس ابروی تو گلبوسه زنم

 

رنگ هجران خیالت همه، سرخ است و کبود

خوش که بر سنگ غم کوی تو گلبوسه زنم

 

کو به کو ظلمت گیسوی تو پیموده منم

نور عشقی و برآن روی تو گلبوسه زنم

 

نور عشقی و دلم تشنه­ ی خورشید لبت

من بر آن ظلمت گیسوی تو گلبوسه زنم

 

رنگ اسرار جهان پیش نگاهت شده زرد

تا بر آن نرگس جادوی تو گلبوسه زنم

 

23/۰۶/1397  ۲۲:۰۰

 

            

عصای غم

شبیه غم نشسته­ ام به پای غم برای غم

تمام دل شکسته­ ام به پای غم برای غم

         

عصای دل چو گشته «غم» به پای روزگار غم

منم که دل ببسته­ ام به پای غم برای غم

 

27/۰۶/1398   ۰۸:۱۰

دام گیسو

عطری از رویت مرا اندر مشام است تا ابد

هر خمی از سنبلت بر من چو دام است تا ابد

 

من‌ نِیم آن اسب سرکش تا عنان پیچم زنور

نور رویت بر دل و جانم لگام است تا ابد

 

سوز عشقت آرزوهای دگر بر باد داد

از فراقت آنچه نوشم دُرد جام است تا ابد

 

ای شقایق آتشی زن تاک تاکستان جم

بین که دل مست از الست از آن مدام است تا ابد

 

برگ سرخت آینه بر این دل خونین من

ثبت کن در خاطرت گلگون کدام است تا ابد

 

ما سیه دلهای عالم در پی دریای نور

این سیه رویت به درگه چون غلام است تا ابد

 

گر در این طوفان بیفتد کشتی ام دریای غم

در تلاطم با هزاران موج رام است تا ابد

 

 

18/۰۳/1374

 

خورشید غزل¬هایم

خورشید غزل­ هایم، امید بهارانی

سرسبزتر از باران؛ چون مژده ­ی بارانی

 

دلتنگ ­تر از ابرم‌، ابری­ تر از آیینه

من‌، بی تو گرفتارم؛ در کشتیِ طوفانی

 

من، جز تو نمی ­خواهم؛ خود، جز تو نمی ­دانم

غیر از تو چه می­ خوانم؛ خود نغمه ­ی رحمانی

 

پایانِ تماشایی، آغاز تماشایم

من آتش هیزم­ ها؛ تو روحِ گلستانی

 

استاد غزل­ هایم، سبزینه ­ی چشمانت

از عشق چه بنویسد؛ این طفلِ دبستانی

 

تو چشمه­ ی احسانی؛ من کاسه ­ی دریوزه

تو دیده­ ی الماسی؛  من زیره ­ی کرمانی

 

امروز به شیدایی، مجنون زمانم من

فردا به رسوایی چون یوسف کنعانی

 

از فاصله بیزارم؛‌ این فاصله ها برچین

در فاصله پنهان است دود و دَمِ شیطانی

 

از رنگ ریا دورم؛ من باده­ ی مسرورم

صد رنگِ ریا بینم؛ در پینه  ­ی پیشانی

 

پاییزِ غم انگیزم؛ از حادثه لبریزم

من، برگ خزانم؛‌ تو، سرگرم گل افشانی!

 

بستان دل و جانم را؛ عریانی روحم را

از سردی این غربت؛ این سوز زمستانی

 

مجنون نگاهت من، لیلای نگاهم تو

آرامش چشمانم تا چند پریشانی

 

بگذار به دیدارت؛ آیینه­ ی نو پوشم

این‌صبح به تکرارش؛ شور است و پشیمانی

 

وقتی که جوابی نیست؛ یعنی که خداحافظ

من بی تو نمی ­خواهم؛ این مُلکِ سلیمانی

 

05/۰۸/1398   ۰۹:۰۰