مکش زهر سیاهی روی ابرو
که زهری دارد آن مژگان هندو
که نیشش بدتر از هر مار زنگی
نثار هر که شد دیوانه هر سو
#ضیغم_نیکجو
دام هست آشنا با درد بلبل
شبم ظلمت سرا چون تار سنبل
الهی دیده ی من ابر باران
شب و روزم سیه از هجر آن گل
#ضیغم_نیکجو
بهاره گل به صد صحرا دمیده
طبیعت هم لباسی نو خریده
من و دل با هزاران آه و افغان
نشسته جان من بر لب رسیده
#ضیغم_نیکجو
خبر داری دلم دیوانه کردی
اسیر و در به در غمخانه کردی
مگر بیچاره تقصیرش چه باشد
بر او عالم همه ویرانه کردی
#ضیغم_نیکجو
دلم ویران و خود خانه خرابم
در این دنیا مگر من هم سرابم
دلم خو کرده بر ویرانه هر جا
به جز ویرانه در جایی نخوابم
#ضیغم_نیکجو
دلم صد شربت شیرین به لب داشت
هم او زلفای تاریک هم چو شب داشت
چو آن گیسو به تابش در می افتاد
دلم چون موج دریا تاب و تب داشت
#ضیغم_نیکجو