خورشید غزل هایم، امید بهارانی
سرسبزتر از باران؛ چون مژده ی بارانی
دلتنگ تر از ابرم، ابری تر از آیینه
من، بی تو گرفتارم؛ در کشتیِ طوفانی
من، جز تو نمی خواهم؛ خود، جز تو نمی دانم
غیر از تو چه می خوانم؛ خود نغمه ی رحمانی
پایانِ تماشایی، آغاز تماشایم
من آتش هیزم ها؛ تو روحِ گلستانی
استاد غزل هایم، سبزینه ی چشمانت
از عشق چه بنویسد؛ این طفلِ دبستانی
تو چشمه ی احسانی؛ من کاسه ی دریوزه
تو دیده ی الماسی؛ من زیره ی کرمانی
امروز به شیدایی، مجنون زمانم من
فردا به رسوایی چون یوسف کنعانی
از فاصله بیزارم؛ این فاصله ها برچین
در فاصله پنهان است دود و دَمِ شیطانی
از رنگ ریا دورم؛ من باده ی مسرورم
صد رنگِ ریا بینم؛ در پینه ی پیشانی
پاییزِ غم انگیزم؛ از حادثه لبریزم
من، برگ خزانم؛ تو، سرگرم گل افشانی!
بستان دل و جانم را؛ عریانی روحم را
از سردی این غربت؛ این سوز زمستانی
مجنون نگاهت من، لیلای نگاهم تو
آرامش چشمانم تا چند پریشانی
بگذار به دیدارت؛ آیینه ی نو پوشم
اینصبح به تکرارش؛ شور است و پشیمانی
وقتی که جوابی نیست؛ یعنی که خداحافظ
من بی تو نمی خواهم؛ این مُلکِ سلیمانی
05/۰۸/1398 ۰۹:۰۰
آ ن که از حادثه لرزید منم
وآن که از عشق نترسید منم
آن که پر نور و غزل بود تویی
وآن که از نور؛ غزل چید منم
21/۲/1396
قسمت این است که عاشق باشیم
گرم چون داغ شقایق باشیم
قسمت این است که بی دل باشیم
تا به چشمان تو لایق باشیم
قسمت این است که بی جان باشیم
تا که دیوانه و صادق باشیم
قسمت این است که بی لب باشیم
تا نه چون ظالمِ ناطق باشیم
قسمت این است که مجنون باشیم
لقمه ی سنگ خلایق باشیم
قسمت این است که دریا باشیم
بر غم چشم تو قایق باشیم
قسمت این است درمان باشیم
گر چه چون دردِ حقایق باشیم
قسمت این است بی نان باشیم
تا که محتاج به رازق باشیم
خلقتت آیه ی دردَست امّا باز
بهتر این است که خالق باشیم
خالقِ خشمِ خلایق نشویم
خالقِ شادِ دقایق باشیم
مرگ همسایه ی جان است ای جان
باد دمِ مرگ موافق باشیم!
عشق آن توشه ی ذات ازلی ست
قسمت این است که عاشق باشیم 05/۰۸/1397 ۲۲:۳۵
تو ای امید هجرانم، شبت خوش
طلوع چشم گریانم، شبت خوش
شبِ من؛ شب تر از تاریکی عشق
تو ای چشمانِ چشمانم، شبت خوش
24/۰۴/1397 ۲۳:۱۰
ای قافیه ی نگاه من تو
وی اشک و غم و آه من تو
گلواژه ی لب های غزلخوان منی
ای جرم تمامیِ گناه من تو
ای بود من معبود من؛ این گونه نابودم مکن
من عاشق شهریوری؛ این گونه مردودم مکن
ای مایه ی آرامشم؛ من با نگاه تو خوشم
با وعده های خرمنی؛ غم، چشم خشنودم مکن
دلبسته ی جانت منم؛ پا بسته ی راهت منم
من فرش راهت بوده ام؛ بی تار و بی پودم مکن
دریای جانت بوده ام؛ من کهکشانت بوده ام؛
از خود مران بیچاره ام؛ سرگشته ی رودم مکن
موجم نثار ساحل است؛ ساحل همآغوش دلم
من با خیال تو خوشم؛ لاقل چنین دودم مکن
دود و کبودم پیش تو؛ بود و نبودم پیش تو
هرگز نبودم پیش تو؛ ابلیس مطرودم مکن
گمگشته ی چشمت منم؛ از خود بریده در توام
فرسوده ام از دوری ات؛ لطفاً تو مفقودم مکن
جانت منم جانت منم؛ آن جان جانانت منم
ای تار زلف عاشقان؛ عودم مکن، عودم مکن
مقصود و معبودم تویی؛ آن دل که بِربودم تویی
آن دزد عاصی خود منم؛ سر سوده، مسجودم مکن
ای حلقِ خلقی سوخته؛ لب های از غم دوخته
خلقی بسوزد تو خموش!؟ نابوده، موعودم مکن
اندوه عالم در دلم، در قیر شب اندوده ام
وقتی که قلبم بسته ای؛ بیهوده بهبودم مکن
جایی ندارم جز دلت؛ سر بر ندارم از دلت
راه امیدم خطّ تو؛ مسدود و محدودم مکن ۹۸/۰۹/۱۲ ۲۰:۴۰