کاش یک روز ،
سر زلف تو در دست افتد
تا ستانم من از او،
داد شب تنهایی
* شهریار
بعد از این همه سال
بعد از این همه روزگار سیاه
سر زلف تو که در دستم افتاد
زلف ، زلف
داد تنهایی ام را نواختم
از سیاهی نوایش
روزگارم سیاه تر گشت ؛
کاش گیسوانت این همه کوتاه نبود
یک حلقه هم
بر دور دلم نپیچید!!
بعد از این همه سال
زلف تو که در دستم افتاد
روزگارم کوتاه گشت
کوتاه کوتاه کوتاه .....
ضیغم نیکجو ـ اردبیل 06/11/1396