چه خوش آن دل که شود عاشق دیوانه ی دوست
تا بنوشد همه شب، دل؛ غمِ غمخانه ی دوست
دل نشد تا که شود شاد زهجران تو یک دم
تا تو شمعی شده من هم به تو پروانه ی دوست
دست یاری بده بر هم؛ دو سه روزی که جهانی
می نیکی بخور از ساغر و پیمانه ی دوست
دل شکست از غم هجران نگاهت، چه کنم
بر که گویم، زکه پرسم، که کجا؛ خانه ی دوست!؟
روز و شب در پی آن یار وفادار دلارام
صد دریغ آنچه شنیدیم، شد افسانه ی دوست
یارب این دل نَشِکن شاد کن از غم؛ بتوانم
کنم آباد دل از آن دلِ ویرانه ی دوست
1373