غم می تراود از دو چشمانم؛ نمی خندی گلم!؟
بر غنچه ی افسرده بارانم؛ نمی خندی گلم!؟
بر دشت تنهایی ی دل، روییده صدها نقش غم
بر زیستن، در خطِّ پایانم؛ نمی خندی گلم!؟
گُلدیده ی دریایی ات حامی ی کشتی های غم
در موجی از غم های طوفانم؛ نمی خندی گلم؟!
کم مانده تا دیوار دل ریزد فرو از گریه ام
از سیل غم در راه ویرانم؛ نمی خندی گلم؟!
حجم سکوتم را شکن با دست خندان لبت
گلخنده ات بانی ی بنیانم؛ نمی خندی گلم؟!
گل کرده نقش قدمت در کوچه های خاطرم
از مهر رنگینت گلستانم نمی خندی گلم؟!
گسترده ای بر خوان چشمت موجی از دریای مهر
امشب به چشمان تو مهمانم نمی خندی گم؟!
1375