جامم تو شکستی، با من ننشستی
گویم که که هستی، تا دل بپرستی
خواهم که بخوابی، دزدم زلبت می
تا این که نگویی، ای دل، زچه مستی
مست از رخ آن مه، گم گشته و گمره
ای هاتف دل زن، آواز الستی
جانا گنهی گر؛ کردی، نهراسی
بخشنده ی عالم، گر توبه شکستی!
جان و دل مستان، خود را بزن آتش
سوزان دل عاشق ، شاید که برستی!
1374