اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها
اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها

غوغا

آمدی دیر آمدی؛ من، رفته‌ام غوغا نکن

بقچه ­های زندگی را، بسته‌ام غوغا نکن

 

روز و شب گفتی فقط چشم انتظارم بوده­ای

روز و شب را روز و شب هم، گشته‌ام غوغا نکن

 

انتظارت گفت و گوی چشم من با راه بود

اینک امّا؛  انتظار خسته ­ام، غوغا نکن

 

با همه چشم انتظاری گور خود می­ کَنده ­ام

سنگلاخم‌ تخم پوچی کِشته‌ام غوغا نکن

 

از تمام زندگی، چشم انتظاری کُلبه­ ام

دیگر از بی­ خانمانی رَسته‌ام، غوغا نکن

 

از نمایشگر نمی ­آید نشان زندگی

در صراط است این نوار سکته­ ام غوغا نکن

 

مرگ من بوی اقاقی می­ دهد امّا خفیف

درب عطر شیشه­ اش را بسته ام غوغا نکن

 

آمدی دیر آمدی آن سان که من پیر آمدم

بعد عمری؛ کو، چک و کو سفته ­ام، غوغا نکن

 

11/۰۱/1399     ۱ : ۱۵

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد