آمدی دیر آمدی؛ من، رفتهام غوغا نکن
بقچه های زندگی را، بستهام غوغا نکن
روز و شب گفتی فقط چشم انتظارم بودهای
روز و شب را روز و شب هم، گشتهام غوغا نکن
انتظارت گفت و گوی چشم من با راه بود
اینک امّا؛ انتظار خسته ام، غوغا نکن
با همه چشم انتظاری گور خود می کَنده ام
سنگلاخم تخم پوچی کِشتهام غوغا نکن
از تمام زندگی، چشم انتظاری کُلبه ام
دیگر از بی خانمانی رَستهام، غوغا نکن
از نمایشگر نمی آید نشان زندگی
در صراط است این نوار سکته ام غوغا نکن
مرگ من بوی اقاقی می دهد امّا خفیف
درب عطر شیشه اش را بسته ام غوغا نکن
آمدی دیر آمدی آن سان که من پیر آمدم
بعد عمری؛ کو، چک و کو سفته ام، غوغا نکن
11/۰۱/1399 ۱ : ۱۵