با این همه مهری که به جان ریخته ای
گویی که به جان هر دو جهان ریخته ای
رفتی و بگفتی که صبوری کنمت !؟
هرگز! که زدل تاب و توان ریخته ای
ای دل نه شکیبی، نه قراری ، چه کنم ؟!
دریاب که از جام ، امان ریخته ای
می گریم و دانم که تو نیز چو من
از دیده غمی ، رنگ خزان ریخته ای
لعلت که دمیده ست شقایق همه جا
آن سان به من اشک نگران ریخته ای
بازآ که زعشق تو بهاری شده ام
بر جان خزان، روح جوان ریخته ای
ای مهر جهان آینه بر چشم گلت
دانی که به دل، عشق چه سان ریخته ای ؟!
آن سان که نه دل ماند و نه خاکستر من
آن را که روا بود همان ریخته ای
هم لالم و هم کورم و هم کر، چه توان !
با آتش عشقی که به جان ریخته ای !
#ضیغم_نیکجو