اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها
اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها

غزلی در نتوانستن

زیباتر از هر آن چه که

                    خوانده ایم و خوانده اید 

از شهر

که این گونه به جنگل آراسته ست

شکوه ها می توانم خواند

اسیر نان اگر نباشم !

* * *

 دیده در دیده در افکنده

از گیلاس  سیه سرخ چشم هایت

جرعه جرعه عشق  ،‌ می توانم نوشید

اسیر نان اگر نباشم !

* * *

 ریشه در ریشه دوانده

از دست های  سبز درخت

سایه سار خنک بی دریغش

و از شاخه ها

که آشیانه ی شکوفه هایند

شقایق ها می توانم رویید !

اسیر نان اگر نباشم !

  * *  * 

 نافه در نافه بوییده

از کودکان گُل

که این سان ،‌ گل نکرده می میرند

گل کرده عطر ها خواهم افشاند

اسیر نان اگر نباشم !

 * * *

چشمه در چشمه

از سوسوی سست گوشواره های ستاره

که آویزه ی گوش شبند و امید دختران انتظار !

خورشید ها می توانم جوشید

اسیر نان اگر نباشم !

 * * *

 سپیدی بر سیاهی ریخته

از مردگان که آینه ی زندگانند

و زندگان ، که آینه ی مردگانند

پندها می توانم نوشید

اسیر نان اگر نباشم !

   * *

 نور در رنگها ریخته 

از ظلمت  شب که این گونه ، ‌گلوی  شفق را می فشارد

از شفق که این گونه به خون نشسته ست

از روز که این سان در دل شب پوسیده ست

طلوع ها می توانم کرد

اسیر نان اگر نباشم !

 * *  *

 در غربت عنکبوت

زیر سایه سار آفتاب

با تار گیسوان خورشید

از سکوت

از رُؤیایی که تویی

نغمه ها می توانم ساخت 

اسیر نان اگر نباشم !

  * * *

 سنگ بر شکم بسته

از کودکان گُرسنه

از چشمان تشنه

از گندم های سیراب از شراب

از هر آن کس که دندان دهد

                       نان دهد

سخن ها می توانم راند

اسیر نان اگر نباشم !

 

 (24 آذر 1379 اردبیل)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد