اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها
اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها

طلوع نازنین افتاب

کی گذارم ! پا به روی عشق و دین آفتاب

نشنوم غیر از کلام آتشین آفتاب

گر نوای چنگ ظلمت شهر جان پوشانده است

می نشینم پشت کوهی، در کمین آفتاب

گر ببافم بافه ی عشق از نگاه دست نور

می شوم هم چون طلوع نازنین آفتاب

در نگاهت بذر داغ عاشقی پاشیده ام

گر بروید اشک جان روی نگینِ آفتاب ــ

گر شود گیسوی شب با غسل نورت چون سحر

عرصه های سینه گردد سرزمین آفتاب

جام سرشاری به کف دارم من از اشراق سبز

گرگدای ره نشینم ، شرمگین آفتاب !

بذر داغ عاشقی را بین که در شنزار جان

می شکوفد کم کمک چون یاسمین آفتاب

بوسه بارم با لبان تفته از هرم عطش

بر ضریح حیرت افزای جبین آفتاب

صور بیداری طنین بگشوده از حلقوم عشق

می گشایم بال وصلت بر طنین آفتاب

گر پر از نورم ، پر از عطرم ، پر از رود و سرود

رُسته روح نطفه ی گل ، در جنین آفتاب

من پرم چون سیب سرخ آفتاب از شهد نور

می دمد از من گیاه نازنین آفتاب

حالیا عُزلت نشین حجله ی  درد و غمم

سوگوار رحلت روح حزین آفتاب

نیستم من؛ درغم جان، مرده چون پاییز زرد

سوگوار اوست آری جانشین آفتاب     

 

(زمستان 77 اردبیل)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد