اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها
اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

اشعارضیغم نیکجو ـ اردبیل

شعرها و دلنوشته ها

تابلوی انتظار

فصل

فصل برگریز انار چشمان من است

گیسوی طلایی خورشید

به دست برگها چیده می شود

خورشید زودتر از همیشه 

سر به بالش غروب می نهد !‌

باغ

پر می شود از :

 نجوای گیسوی سوزان درختان و

سیل خاکستر کلاغها

با این همه ،‌ باز می دانم

می دانم

که به فصل بلور دیدگانم چیزی نمانده است

همه برگ های آتشین امروز

زیر چادر برف

تبدیل به خاکستر خاک خواهند شد

سکوت خانه

پُر از تیک تاک است

با این همه

باز می دانم

خورشید

ــ که من در چشمه اش

به رویین تنی رسیده ام ــ‌

به دست گرم باد

آبروی

دشت برف را خواهد برد.

و برف زیر اشراق گرم خورشید

از شرم

بال هیچ خواهد پوشید !

هنوز سکوت خانه

سرشار از رویش تیک تاک است

باد

پرده ی عمر مرا به غارت می برد

ومن

به انتظار روز های نیامده

باری !

که در این روز های نیامده

دیگر

      چشم انتظار … !

ولی افسوس

دستی نیست

تا بر لبم

گلخندِ خنده بنشاند

و بر تابلوی چشم انتظاری ام

نقش وصال برویاند !

هنوز ، ‌فصل

فصل برگریز انار چشمان من است

… !‌

 

(28 آبان ماه 1378 اردبیل)

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد