کلامت
رود پرآبی ست
سرچشمه گرفته از خورشید
دلم
دشت افسرده ی گلها
به دست نازک پلک هایم
آفتاب مهر ترا جاری خواهم کرد، به این
سرزمین خشک !
سنگ های کینه از راه
به دور خواهم انداخت
تا
راه رود ِ مهر ِ تو
باز باشد!
باز!
از نگاهت
که آسمانی از معرفت است
دریا دریا نور
خواهم نوشید
و بر ضریح لبهایت
به توسّل نشسته
سجده ها
خواهم کاشت
راهت را
با طراوت رنگین کمان
فرش
خواهم کرد
آن گاه
روح آسمان را
ــ که جان مَنَت باشد ــ
پیچیده برمخملی از گلهای رنگْ رنگْ به تو
تقدیم
خواهم کرد!
باشد که
قبولت
باشد!
(عید قربان فروردین 1376 اردبیل)